گاهاْ که می آیی

 

 

گاه   گاهی               با نگاه

چه بی گاه               در آمدن در رفتن

آنگاه                       نگاهی به آهی

پا به پا                    روی رد پا

توی پاگرد روبروی پلکان

چه نگاهی               نه گاهی می آیی

                             نه گاهی می روی

گاهاْ بر تن من رد می شوی              که گاهی روبروی پایی می آیی 

لب خیس

ایستاده بود
من با همه سکوت آرام
لب زیبا
با آبی او گاهی فرخنده است
برهنه تن به برهنه دادن
از گرما یا پای به پای او
که بیامیزم میان ات
شاید روزی آفتابی بتابد
برای رفتن از به ابر فاصله ای نباشد
تا دیدن دید تو به ازل
و فرو آمدن در این پرواز
فاصله ای بود بین خشونت تن تو
و آرامش ایست لب من
بیا گرم آی آلوده به پای
که گاه بی تو لجن است.
به دامن ام که برده بود باد
قسم می دهم
می دهمت لبی خیس
حتا اگر شوری ده شود قسمت ام
که بیامیزم با دریا
شاید بتابد
تا به بیند دیدن دید تو

"پرنده که بی قفس"

بالا می رود
کفترها به دیدن نگاه من
چه بی تابانه از دستانم
به دست گره که می خورم
آه ...
دخترک به چشم آن ام
نیست این خیرگی
ضریح ای خسته
می خاهمت تا به پشت چند
پشت های ام سخت که حلقه حلقه
می ریزد ریز ریزتر می شود
می رود مردمک توی بالا بلند بیایی که
پایین این همه التماس
به الماس و طلا نمی رسد تو
ببخشمت که
آه ...
چشم
می افتد آن همه کودک زیر پاهایم
این به خر تکه کاغذ
تکه تکه می دهد صد تومانی که دل ام
توی لبت دستش لبخندی شود
لبی آهی شبی قفس و پرنده
مچاله دستی پای ام
لای بیدار ات گریه می شوم
که به کارم تخمی در او
بروید پشت چند تا گره گره می شود خطی
خط خطی ات یا قرمزی می کنند
می کِشند می کُشند به فاصله ای
این راه چشم ات
من توی تو می شوم راه راه
قفسی کاغذ می دهی...
غزلی