...

اِنّا لِخود و اِنّا اِلَینا

بر که گشتم تو مانده بودی و یک نفر صدا

که  دستهایش را در من جا گذاشته بود

این همه را او دیوانه می کرد

آن گاه که در زهدانم می خوابید


تو روشنتر می دیدی                خوابی را که تعبیرش به سوزنی می ماند بی نخ

و سیگاری که می رفت       از سر انگشت می لرزید

 این از خود بود که    یکی یکی می مردم

و در آستانه دود شدنم   تو به شرط چاقو بودی


 

اینگونه بیا، با برهنگی         یک دست جام باده و یک دست زلف من

اینم آرزوست    نه بال فرشته که در چاه

نه آن موم نچسبیده    نه آن قرص  ماه ندیده

یکی یکی بیا             مردگان اینجا مرده اند و آواز می خوانند؛

اِنّا لِخود و اِنّا اِلَینا


فروردین 89

ســــــــه شـعـــــــر

۱

وسوسه تو در جیبم روشن می شود

دستهایم از خستگی ات دود می کند

ای همیشه یار تنهائی ام

سیگار

 

 

۲

ورق بزن مرا

این آخرین بوسه ی من به دریا بود

ورق بزن برگهای دریائی ام را

 

 

 

۳

تو از مردانگی ات مرده ای

زیبا خفه باش

خواب از چرخش خلوت تو بیرون می زند

و در انتهای مرده ات زنی می زاید

از غـــرور غــــــرق

از غرور که غرق بشوی      این را من تعیین می کنم

و دیگر سکوت و خاموشی در تعریف چشمهایت

که کارمندی را از رها رد می کردی

و این آویزان پنجره های دودی

هزار بار بزرگ تر از تو بود

آنگونه که لخت دوخته می شد بر چادرش

و صورتش که بر برقعه برق می زد          همه چشمهایش بود

در گردش ساعتی          از عقرب دوازدهم می گذشت مقدسانه

نفر به نفر در صف تو

انکار می کنی    از این شاخه به آن شاخه تا به این خوشه می رسی

شغالهایی که نمی خورند      می بلعند و تو می شوی رستم

تا بکشی این همه ذلت سهراب را

و نبینی مرگ شغادی      که از کوچه اعراب می گذشت

عدد به عدد       همه از زیر صفر

می افتند در چاهی          تا به آهی برسد نقطه جوش و   هوش که از سرت

دروغی را که به یوغ می کشد       اعداد را در زنجیر

نفر به نفر      انکار می کنم

تو خوبی          حتا اگر شهید باشی



اسفند  ماه 88