گم که می کنم خودکارم را

یا که به گوش نمی دهم دوستم را

یا که کلیدم را دسته       جایِ در رو می گذارم

همه اش او می گوید    

کسی  هیچ نیست        هیچ   کسی نیست          هیچ کس نیست

روی ناخن هایم          سبز           قرمز         آبی

عباراتی که ذهنم را می بوید

عبادت من این است

بوی ناخنهایم روی دست تو جا بماند

گوش به تو نمی دهم     همه اش بگویی

یکی هست

من این همه لبهایم منتطرند

تا به شمارش دگمه هایت بالا روم

آنگونه که به هفت یقه ات نزدیک تر شوم

تمام ظرفها را هم که بشویم

پاک نمی شود

نامم        اگر که انتخاب می کردم

تا تو عاشقانه تر باشی

گوش را که به گوشی تو می دهم

یعنی داده ام

به دلمه ای که تخمهایش را ریخته است

در سالادی که سالهای متمادی در امتدادش می آمد

اینک تشتم پر از زرهای تست

و چه شیرین است اینگونه کوه کندن در فرهاد تو

 و تو عمیقاً بوس را بر لوسهای من می کنی

و چنین می گوئی که ایشتار تر از هر زن دیگرم

تو خواب مرا تعبیر می کنی و من تو را

بر تختی چنان لخت

که چشمهایمان را تقسیم می کند

میان شکلهایمان        در شمایل شتری که بر روی لبهایمان می خوابد