از غـــرور غــــــرق

از غرور که غرق بشوی      این را من تعیین می کنم

و دیگر سکوت و خاموشی در تعریف چشمهایت

که کارمندی را از رها رد می کردی

و این آویزان پنجره های دودی

هزار بار بزرگ تر از تو بود

آنگونه که لخت دوخته می شد بر چادرش

و صورتش که بر برقعه برق می زد          همه چشمهایش بود

در گردش ساعتی          از عقرب دوازدهم می گذشت مقدسانه

نفر به نفر در صف تو

انکار می کنی    از این شاخه به آن شاخه تا به این خوشه می رسی

شغالهایی که نمی خورند      می بلعند و تو می شوی رستم

تا بکشی این همه ذلت سهراب را

و نبینی مرگ شغادی      که از کوچه اعراب می گذشت

عدد به عدد       همه از زیر صفر

می افتند در چاهی          تا به آهی برسد نقطه جوش و   هوش که از سرت

دروغی را که به یوغ می کشد       اعداد را در زنجیر

نفر به نفر      انکار می کنم

تو خوبی          حتا اگر شهید باشی



اسفند  ماه 88

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد